خطر از بیخ گوشمون رد شد!
سلام دختر قشنگم ناناز من خوبی مامانی من؟ الهی قربونت برم من تو تا دنیا بیای منو هزاربار میکشی مادر!! اصلا بذار از اول برات تعریف کنم: یکشنبه شب برای افطار باباییت عمه ها و عموهات رو دعوت کرد البته چون امسال شرایط من درست نبود اونم بخاطر جنابعالی! این بود که رفتیم خونه جدید مادرجونت. همه هم دست به دست هم دادن و کمک کردن تا مراسم به بهترین نحو انجام بشه و چیزی از قلم نیافته منم که عین یه مترسک اونجا نشسته بودم!! چون کاری نمیتونستم انجام بدم! خلاصه تا ساعت دو اونجا بودیم و بعد هم اومدیم خونه بعد از مراسم سحری!! و نماز خوابیدیم و چون من اینروزها خیلی خیلی گرمایی شدم جامو انداختم جلوی کولر و خوابیدم ساعت حدود نه از درد دل از خواب بیدار...
نویسنده :
مامانی
2:39